شبنم عشق
تا تو با مني
تا تو با مني زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشي و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
ياد دلنشينت اي اميد جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گريه ي شبانه با من است
برگ عيش و جام و چنگ اگرچه نيست
رقص و مستي و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازيانه با من است
هر کسش گرفته دامن نياز
ناز چشمش اين ميانه با من است
خواب نازت اي پري ز سر پريد
شب خوشت که شب فسانه با من است
امیر هوشنگ ابتهاج
فراموش نمی شوی
سحرست کمان ابروانت پیوسته کشیده تا بناگوش
پایت بگذار تا ببوسم چون دست نمیرسد به آغوش
جور از قبلت مقام عدلست نیش سخنت مقابل نوش
بیکار بود که در بهاران گویند به عندلیب مخروش
دوش آن غم دل که مینهفتم باد سحرش ببرد سرپوش
آن سیل که دوش تا کمر بود امشب بگذشت خواهد از دوش
شهری متحدثان حسنت الا متحیران خاموش
بنشین که هزار فتنه برخاست از حلقه عارفان مدهوش
آتش که تو میکنی محالست کاین دیگ فرونشیند از جوش
بلبل که به دست شاهد افتاد یاران چمن کند فراموش
ای خواجه برو به هر چه داری یاری بخر و به هیچ مفروش
گر توبه دهد کسی ز عشقت از من بنیوش و پند منیوش
سعدی همه ساله پند مردم میگوید و خود نمیکند گوش
فراموش نمیشوی
هیچ وقت
مثل "ماه"
که با هیچ دستمالی از پنجره پاک نمیشود
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
و زمستان هم آمد
دور قلبتان شال گردن بپیچید که در کولاک آدم های یخزده این دیار ، منجمد نشود...
مواظب سرمای سوزان ناملایمتی های این دنیا باشید ، مبادا روحتان سنگی شود
حواستان به برگ های زیر پایتان باشید ، آنها روزی عروس درختی بودند ، لهشان نکنید
خلاصه زمستان زیبا آمد ، مواظب انسانیت های به خواب زمستانی رفته باشید ...
سودای بتان
دیدن روی تو را دیدهٔ جانبین باید وین کجا مرتبهٔ چشم جهانبین من است
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مَه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را وردِ زبان مدحت و تحسین من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
واعظ شحنهشناس این عظمت گو مفروش زآن که منزلگه سلطان دل مسکین من است
یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست که مُغیلان طریقش گُل و نسرین من است
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
باران
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻯ
ﻣﭙﺮﺱ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻯ ﮐﻴﺴﺖ !
ﺳﻘﻒِ ﺣﺮﻡ ﻭ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﻳﮑﻴﺴﺖ !
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻯ،
ﭘﻴﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭ،
ﺟﺎﻡ ﻭ ﻗﺪﺡ ﻭ ﮐﺎﺳﻪ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻳﮑﻴﺴﺖ !
ﺑﺎﺭﺍﻥ !!!
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻴﺶ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺁﯾﯽ،
ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺑﺪﻩ
ﻋﺎﻗﻞ ﻭ دیوانه ﻳﮑﻴﺴﺖ !
ﺑﺮ ﺩﺭﮔﻪ ﺍﻭ
ﭼﻮﻧﮑﻪ ﺑﻴﻔﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ،
ﺷﻴﺮ ﻭ ﺷﺘﺮ ﻭ ﭘﻠﻨﮓ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻳﮑﻴﺴﺖ !
ﺑﺎ ﺳﻮﺭﻩ ﺩﻝ ،
ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻯ،
ﺣﻤﺪ ﻭ ﻓﻠﻖ ﻭ ﻧﻌﺮﻩ ﻯ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻳﮑﻴﺴﺖ !
ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺣﻖ ،
ﻫﺮﭼﻪ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺑﮑﺎﺭ،
ﺩﺭﺧﻠﻘﺖ ﺣﻖ،
ﺭﺳﺘﻢ ﻭ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﻳﮑﻴﺴﺖ !
ﮔﺮ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻰ،
ﺧﻮﺩﺕ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻴﻨﻰ
ﺩﺭﮐﺶ ﻧﮑﻨﻰ ,
ﮐﻌﺒﻪ ﻭ ﺑﺘﺨﺎﻧﻪ ﻳﮑﻴﺴﺖ
همه تو
ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو
من همه تو، تو همه تو، او همه تو، ما همه تو
هر که و هرکس همه تو، این همه تو، آن همه تو
من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من
تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو
ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم
رمز میستان همه تو راز نیستان همه تو
شور تو، آواز تویی، بلخ تو، شیراز تویی
جاذبه ی شعر تو و جوهر عرفان همه تو
همّتی ای دوست! که این دانه ز خود سر بکشد
ای همه خورشید تو و خاک تو، باران همه تو
تا به کجایم بری ای جذبه ی خون! ذوق جنون!
سلسله بر جان همه من، سلسله جنبان همه تو
حسین منزوی
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم : گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !!
...
سخت است اینکه دل بکنم از تو ، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری ، از گناه
بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیله های دلم درد می کشند
باید دوباره زاده شوم _عاری از گناه _
نجمه زارع
هوای تو
حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست
یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست
من در فضای خلوت تو خیمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا
با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست
کبوتر و آسمان
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیدهی سر در کمند را
بگذار سر به سینهی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خستهجان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت
تو آسمان آبی و روشنی
من چون کبوتری که پَرَم به هوای تو
یک شب ستارههای تو را دانهچین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمهی شراب
بیمار خندههای توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
فریدون مشیری